♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
میدانی ترسو بود
دوستم داشت اما هیچ وقت " جرات " نداشت به زبان بیاورد
یک نفر
یک نفر مسبب این جنایت بود
آمده بود دستش را گرفته بود
وارد رابطه اش کرده بود
زخمی شده بود
مصدوم بود
درست مثل ورزشکاری که آسیب میبیند و دیگر نمیتواند به ورزشی که دوست دارد ادامه دهد
دیگر نتوانست مثل قبل عاشق شود
ترسیده بود
دست و پایش شکسته بود
عشقش را دست و پا شکسته ابراز میکرد
گناهی نداشت میدانم
تو فکر کن یک نفر در کودکی تا دم غرق شدن میرود اما زنده میماند
ولی تا آخر عمر نسبت به آب فوبیا پیدا میکند
به " فوبیای عشق " دچار شده بود
میدانی
او فقط یک مجروح بود
و من میان این همه علاقه ام برایش فقط یک " طبیب دلسوز " بودم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
خوبی؟ از آن سوال های مبهم است
یعنی از آن سوال هایی که خیلی مهم است چه کسی آن را بپرسد
مثلا زیور خانوم، زنِ حسن آقای بقال، وقتی از آدم می پرسد خوبی؟ برایش مهم نیست تو خوبی یا نه
فقط می خواهد چند لحظه تو را معطل کند که حسابی و راندازت کند تا فردا شب که با صغری خانوم مشغول چانه زنی ست
حرفی داشته باشد برای گفتن که
دختر فلانی را دیدم امروز. ماشالله چه بزرگ شده، شوهر نکرده؟
یامثلا همکلاسیت وقتی می گوید خوبی؟کاری به خوب بودن یا نبودنت ندارد
فقط می خواهد قبل از اینکه توی رویت دربیاید که فلان جزوه را بده،حرفی زده باشد
آدمهایی هم هستن که سال به دوازده ماه،خبری ازشان نمی شود
اما یک شب بی هوا می بینی پیام دادند:سلام، خوبی؟
اینجور وقت ها بهتر است فقط بگویید ممنون
چون این ها هم، اصل حالتان برایشان مهم نیست
پیام بعدی شان حاکی از " یه زحمتی برات داشتم " است را که ببینید، منظورم را متوجه می شوید
میان این همه " خوبی؟ " که هرروز از کلی آدم می شنوید اما، بعضیهایشان رنگ دیگری دارند
همانهایی که اگر در جوابشان بگویید: " ممنون "، بر می دارند می گویند: ممنون که جواب " خوبی؟ " نیست
همانهایی که وقتی شروع به حرف زدن می کنند، بین " سلام، خوبی؟ " با جمله بعدی شان، کلی فاصله میافتد
فاصله ای که پر شده از حرف های تو که: نه خوب نیستم. که نمی دانم چه مرگم است، که حالم گرفته ست، که حواست به من هست؟، که باور کن دلم دارد می ترکد
و بعد چشم بازمی کنی و می بینی ساعت هاگذشته ، تو همه خوب نبودن هایت رابه او گفتی و او حالا،دوباره می پرسد
خوبی؟ و تو این بار،باخیال راحت میگویی:خوبم
این آدم ها
اگر ازاین آدم هادور وبرتان هست،یادتان باشدکه خودشان مدت هاست منتظر شنیدن یک" خوبی؟ "واقعی هستند
o*o*o*o*o*o*o*o
در میان این همه آدم
گروهی اواز میخوانند و گروهی از سیاست میگویند
عده ای کتاب میخوانند، چند نفر عشق بازی های مضحکانه انجام میدهند
چند نفری هم دربارهی ته دیگ سوختهی یک خاله زنک دیگر نظر میدهند
و من تنها در دخمهی موحشِ کپک زدهی خود می نشینم ، به شنیدن چشم هایت میپردازم، خیالت را میبافم
صدایت را مینویسم بوسه هایت را میبویم و نگاهت را آشکارا لمس میکنم
و عده ای قصه دیوانگیام را برای این جماعت عاقلِ بی عقل شرح میدهند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
برف که میبارد میان این همه سردی
دلم گرم است که تو ؛ با ذوق میخندی
من تنهای وا مانده، ز سیل ازدحام تو
به این دلخوش کنم که بین این همه سختی ،تو میخندی
فراتر از خیال تو به زندان جفا گیرم
نفس در اشتیاقی آیدم ، آیا تو میخندی ؟
تمام روح من ترکش به جان دارد
و اما من درون سنگری دیدم خدا را شکر،تو میخندی
به چون صیاد ،با توری تهی از ماهی و صیدش
ولیکن صید ره دیده ،تورا دیدم که میخندی
ز قلب نرم من ماندست ،یک سنگ ترک خورده
دوای درد من بر سنگ یک عکس است ؛ که میخندی
خدا را صد هزاران شکر اگر جانم برفت از کف
ولیکن من بر این امید میمیرم که میخندی
به دستان اجل آخر بدادم دلق جانم را
ولیکن ای همه جانم،به لای پلک بی جانم،بدیدم من که میخندی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
شعر از فاطمه گلی خرمی
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
برف که میبارد میان این همه سردی
دلم گرم است که تو ؛ با ذوق میخندی